دموكراسي و توسعه

25 اسد 1398
4 دقیقه
دموكراسي و توسعه

قاسم سام قاموس

  بزرگترين ارزش جهاني برابري، همواره به ويژه در فرايند پابان جنگ سرد، دموكراسي بوده است. چرا كه آنچه مي­توانسته است جهان را از تهديد يك جنگ ديگر نجات دهد، رويكرد كامل به دموكراسي بوده است. از اينرو هيچ رويكردي براي رسيدن به جامعه پويا و آگاه، رويكردي بهتر از دموكراسي نبوده است. بايد ديد، يك دموكراسي چگونه رشد مي كند و راه هاي رشد آن كدام­ها اند؟ اين موضوع زماني اهميت مي يابد كه به ارزشهاي دموكراسي به عنوان يك ارزش جهاني پي برده باشيم.

     در اين ميان وضعيت جوامع از نگاه­هاي مختلف، براي تطبيق و تحقق دموكراسي، از اهميت زيادي برخوردار بوده است. چرا كه هرگونه موفقيتي در زمينه دموكراسي، مستلزم شناخت جامعه­اي بوده است كه قرار بوده است دموكراسي در آن به اجرا درآيد. اهميت چنين موضوعي، آغاز مهاجرت­هاي فردي و دسته جمعي انسان­ها به كشورهاي دموكراتيكي بوده است كه درعين دموكراتيك بودن، توسعه يافته هم بوده­اند. پس، براي انسان امروزي، انتخاب كشور دومي براي زندگي، ملاك انتخاب، تنها توسعه نبوده بلكه دموكراسي نيز بوده است.

     فرانسيس فوكوياما گفته است، “میل به زندگی در یک لیبرال دموکراسی در ابتدا به اندازه­ي میل برای توسعه همه­گیر نبود. در واقع؛ امروز بسیاری رژیم­های طرفدار تمرکز قدرت چون چین وسنگاپور، یا شیلی تحت حکومت پینوشه، توانستند توسعه پیدا کنند و با موفقیت، جوامع شان را مدرنیزه کنند. با این حال، ارتباط محکمی بین توسعه موفق اقتصادی و رشد نهاد­های دموکراتیک وجود دارد؛ چیزی که در ابتدا مورد توجه جامعه شناس شهیر، سیمور مارتین لیپست قرار گرفته بود. دلایل فراوانی وجود دارد که چرا این رابطه قوی است. وقتی کشوری از سطح در آمد سرانه 6000دالر گذر می­کند، دیگر یک جامعه کشاورزی نیست. محتملاً یک طبقه متوسط دارد که مالک مستغلات است و یک جامعه مدنی پیشرفته و سطح بالاتر نخبگان و آموزش عمومی دارد. همه این فاکتورها در جهت افزایش تمایل برای مشارکت دموکراتیک عمل می­کنند و از لایه­های زیرین، تقاضای نهاد های سیاسی دموکراتیک را راهبری می­کنند.”

     پس، رابطه توسعه اقتصادي و تحقق دموكراسي، يك رابطه قوي و تأثير گذار بوده است. مي­توان به اين نتيجه رسيد كه توسعه سياسي و توسعه اقتصادي، اساس دموكراسي و توسعه همه جانبه بوده است. جوامعي كه قبلا به دموكراسي و توسعه دست يافته­اند، از دولت كارآمدي برخوردار بوده­اند كه رويكرد دموكراتيك و مدرن داشته­اند. سرمايه­گذاري جوامع براي توسعه، بازهم نتيجه موفقيت­آميز فرايند نظام سياسي دموكراتيك بوده است.

     هزينه براي نظام سياسي دموكراتيك و توسعه، هميشه با دست­آورد همراه بوده است. فرار مغزها از جوامع توسعه نيافته و در حال توسعه به كشورهاي توسعه يافته، از ديگر دست­آوردهاي جوامع توسعه يافته بوده است. در حالي كه عامل مهمي در عدم توسعه جوامع توسعه نيافته و در حال توسعه، خود اين جوامع بوده است. زماني كه اروپا به رنسانس علمي، ادبي، صنعي و… دست يافت، با سرعت زيادي به دست­آوردهاي بزرگي دست يافت. اين زماني بود كه شرق در رخوت و روزمره گي روزگار مي­گذراند و توجهي به آنچه در غرب اتفاق مي­افتاد نداشت.

    انسان غربي در چنين وضعيت و شرايطي شاهد رشد و پيشرفت سريع جوامع­شان بود و تنها به اين مي­انديشيد كه چگونه مي­تواند ضعف و شكست­هاي گذشته­اش را با دست­آوردهاي علمي، ادبي، صنعتي و غيره جبران نمايد. رنسانس اروپا در واقع رويكرد انسان اروپايي به خويشتن بوده است. آيا براي دست­بابي به رنسانس در شرق، چنين رويكردي به خويشتن وجود داشته است؟ اينجا يعني در شرق، شايد هر كشوري به تنهايي به رنسانس بينديشد و در غايت به آن دست­يابد. مانند رنسانس آرام جاپان و شايد هم كورياي جنوبي، مالزيا، چين و… اما هرگونه موفقيت در زمينه توسعه و دموكراسي كه حتا مي­تواند به رنسانس بينجامد، قبل از همه، ايجاد زمينه­هاي فرهنگي آن بوده است.

     فوكوياما گفته است، “بعد نهایی فرایند مدرنیزاسیون مربوط به زمینه فرهنگی[آن بوده]است. همه خواستار توسعه اقتصادی هستند و توسعه اقتصادی میل به تقویت نهادهای دمکراتیک دارد. ولی در انتهای فرایند مدرنیزاسیون، هیچ کسی خواستار همشکلی فرهنگی نیست. در واقع معضلات هویت فرهنگی دوباره سرباز می­کنند. هانتینگتون حق دارد وقتی می­گوید که ما هیچ­وقت در دنیایی که همشکلی فرهنگی وجود دارد، یا فرهنگ جهانی که او “انسان داووسی” نام نهاده است زندگی نخواهیم کرد. در واقع ما نمی­خواهیم که در دنیایی زندگی کنیم که ارزش­های فرهنگی فراگیرش بر پایه نوعی آمریکائیسم جهانی شده قرار دارند. ما بر اساس سنت­های مشترک تاریخی، ارزش­های مذهبی و دیگر ابعاد یک حافظه مشترک که سازنده یک زندگی عادی است زندگی می­کنیم.”

     مي­بينيم كه همه چيز در نهايت در خدمت دموكراسي قرار داشته است. يعني بدون دموكراسي، هيچ­چيزي ارزش واقعي­اش را نداشته است. توسعه در بهترين شكل آن، در صورتي لذت­بخش بوده است كه با دموكراسي همراه بوده است. و وقتي از واقعيت توسعه مي­گوييم، در واقع از صورت ديگر دموكراسي گفته­ايم. در زمينه فرهنگي، آنچه به تحقق دموكراسي كمك خواهد كرد مي­تواند در خدمت دموكراسي قرار داشته باشد.

چرا كه بسياري از مظاهر فرهنگي هسنتد كه مي­توانند به عنوان ارزش­هاي فرهنگي جهاني مطرح باشند. همان طوري كه دموكراسي يك ارزش جهاني بوده است. در چنين وضعيتي، همشكلي فرهنگي نيز مي­توانسته است قابل قبول باشد. اگر به تعامل فرهنگي باور داشته باشيم نه به برخورد فرهنگي، همشكلي فرهنگي نيز معنا پيدا خواهد كرد. همشكلي فرهنگي اما به اين معنا نخواهد بود كه تمام جوامع انساني از فرهنگ مشتركي برخوردار باشند. وقتي بسياري از ارزش­هاي پذيرفته شده را به عنوان ارزش­هاي جهاني بپذيريم، آن بخش از ارزش­هاي فرهنگي كه قابل قبول براي تمام جوامع انساني بوده است مي­تواند به عنوان ارزش­ها ي فرهنگي پذيرفته شوند.

     هميشه هم اين طور نبوده است كه نيرو و قدرت برتر از نگاه­هاي مختلف، تأثير گذار هم بوده است. چرا كه در مواردي هم، اين كشورهاي كوچك و ضعيف بوده­اند كه روي كشورهاي بزرگ و قدرت­هاي برتر، تأثير گذار بوده­اند. شايد بهترين مثال در اين زمينه قدرت برتر بازمانده­هاي چنگيزخان بوده است كه در غايت، از پاره­ي از مستعمرات خويش به ويژه در زمينه­هاي فرهنگي تأثير پذير بوده­اند.