مذاکرات صلح افغانستان؛ فرصتها و چالشها

3 میزان 1398
5 دقیقه
مذاکرات صلح افغانستان؛ فرصتها و چالشها

از مذاکرات صلح افغانستان با طالبان تقریباْ ۱۰ ماه از آغاز آن می گذرد، این پروسه با فرصتها و چالش های گوناگونی هم سردچار است. اما متأسفانه، سیاستمداران و رهبران حکومت افغانستان، نه تنها در راستای استفاده از فرصتها ناتوان بوده، بلکه در خیلی از موارد مذاکرات، باعث ایجاد چالشها شده است. از سوی دیگر، حکومت افغانستان برای آینده نظام سیاسی و رسیدن به یک نتیجه مطلوب از مذاکرات با طالبان، کدام راهکار و استراتژی عقلانی ندارد! این باعث شده است که در بین خود حکومت مرکزی اختلاف نظر پیدا شود. کارشناسان به این باور است که، عدم همفکری بین ریاست جمهوری و سپیدار و سایر نهاد ها و شخصیت های ذی دخل و ذی ربط، علل عمده آن نبود یک راهکار و برنامه وسیع که در آن همه گروه ها شامل باشد، وجود ندارد. این زد و بند های داخلی بین سیاسیون و رهبران، باعث می شود که طالبان در مذاکرات دست بالای داشته باشند.

اما پرسش عمده این است که، چگونه می توان به یک صلح مطلوب و همگانی رسید؟ ابزار های فشار بالای طالبان و حامیان داخلی و خارجی شان چیست و چگونه می توان در مذاکرات صلح دست بالا را پیدا کرد؟ این پرسشهای است که اگر پاسخ عقلانی و درست از سوی حکومت داده شود می توان یک راهکار و استراتژی خوبی را طراحی و ترسیم کرد، مبنأ بر اینکه در راستای استفاده از منابع آن سیاست بازی و منافع شوم در نظر نباشد.

ما زمانی می توانیم که به یک صلح مطلوب و همگانی برسیم، که از پشتوانه داخلی و بین المللی وسیع برخوردار شویم. این پشتوانه داخلی و بین المللی را می توان در قالب سه اجماع مهم و اثرگذار می توان یافت، کسپ صلح، حفظ صلح و گسترش صلح  نیازمند ایجاد اجماع مثلث است که عبارت از اجماع ملی، اجماع منطقه ای و اجماع بین المللی می باشد.

   ۱. اجماع ملی؛ برای رسیدن به صلح، ما نیاز به اجماع ملی داریم. اجماع ملی عبارت از: «دخیل شدن تمامی گروه های سیاسی و اجتماعی، و ایجاد یک فکر ملی برای حمایت از حکومت مرکزی و حفظ نظام سیاسی، و پروسه صلح را تبدیل به یک گفتمان ملی بسازیم.» اجماع ملی یعنی همگرایی و هماهنگ سازی فکری،‌ سیاسی و اجتماعی تمامی اقشار (احزاب سیاسی، نهاد های مدنی، اپوزسیون و…) جامعه سیاسی افغانستان برای رسیدن به صلح پایدار، در بر می گیرد. اما موانع عمده بر سر راه اجماع ملی، عبارت از عدم تعریف منافع ملی و دوست و دشمن صلح در افغانستان می باشد، متأسفانه هیچ کدام سیاسیون و رهبران برای منافع ملی شان از منافع شخصی شان نمیگذرند. از سوی دیگر، مهره های شوم که “ستون پنجم” هم برایش می گویند، برای منافع شان، از ایجاد یک اجماع ملی جلوگیری می کنند، این ستون پنجم که به صورت نامرئی فعالیت می کنند قابل شناسایی نیستند و دنبال منافع قومی و سمتی می باشند. تا زمانی که اجماع ملی ایجاد نشود، و منافع شخصی سیاسیون و رهبران قربانی منافع ملی نگردد؛ به هیچ وجه امکان رسیدن به صلح پایدار نمی انجامد.

   ۲. اجماع منطقه ای؛ وقتی ما به صلح رسیدیم، ما نیاز به حفظ آن داریم، و یگانه راه حفظ صلح، ایجاد روابط حسنه با دولت های منطقه با هدف منافع مشترک می باشد. اجماع منطقه ای عبارت از: «ایجاد همگرایی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی-امنیتی در راستای رسیدن به اهداف مشترک و منافع مشترک برای حفظ صلح و ایستادگی در برابر هرگونه تهدیدات که امنیت ملی منطقه را آسیب بزند.» ایجاد اجماع منطقه ای نیاز اساسی و مبرم بر سیاستگذاری و استراتژی های همگرایی با دول های منطقه دارد. برای رسیدن به صلح در افغانستان، ما باید با کشور های منطقه بخصوص پاکستان، عربستان، ایران و ترکیه که در معضلات افغانستان عمیقاْ دخیل بودند و هستند، روابط ایجاد کنیم و در راستای منافع مشترک سیاستگذاری نمایم. من فکر می کنم، امروزه مهمترین مؤلفه مشترکی که در بین این دولت های منطقه است، عبارت از تهدید تروریسم بین المللی می باشد که منافع و ثبات همه را به خطر انداخته است. از سوی دیگر این دولت ها، بخصوص سازمان های استخباراتی شان در بین طالبان نفوذ دارند و از طریق منافع مشترک می توان فشار آورد تا بعضی موضوع گیری های تند طالبان را کنار زد. اجماع منطقه خیلی مهم است، زیرا یکی از دلیل جنگ ها در افغانستان، تضاد منافع و ایدئولوژی این دولت ها است، گفتگو های صلح هر قدرت که “بین الافغانی” هم باشد و به نتیجه برسد، شاید یک آتش بس نسبی را در کشور ایجاد کند؛ اما صلح پایدار را در افغانستان به بار نمی آورد. لذا باید منافع مشترک و همگرایی در عرصه های مختلف با دول های منطقه ایجاد کنیم.

   ۳. اجماع بین المللی؛ وقتی که به صلح پایدار رسیدیم و آن را حفظ کردیم، نیاز مبرم داریم تا آن را گسترش دهیم. یگانه راه گسترش صلح، تشکیل اجماع بین المللی و فرامنطقه ای آن است. اجماع بین المللی عبارت از: «ایجاد روابط دوستانه با قدرت های بزرگ در راستای همکاری های جهانی در تمامی عرصه ها، بخصوص در زمینه مبارزه با تهدیدات تروریسم بین المللی و تأمین امنیت منطقه ای و فرامنطقه ای، نیازمند روابط با دولت های قدرتمند بین المللی می باشد.» در زمینه رسیدن به صلح در افغانستان، مهمترین ابرقدرتهای که در قالب اجماع بین المللی ظاهر می شوند، عبارت از؛ آمریکا، روسیه، چین و بریتانیا می باشد. دولت افغانستان برای گسترش صلح، باید از روابط با این دول های قدرتمند بین المللی سود جوید و دورنمایی اهداف و منافع ملی خود را شناسائی کند، در این راستا وزارت خارجه افغانستان، دستگاه های دیپلماسی افغانستان، دکترین سیاست خارجی خود را در همین منوال ترسیم نمایند و سیاست های لابی گرایانه را در پیش بگیرند تا پرستیژ بین المللی ما تقویت پیدا کند و هر گاهی که دولت ما در برابر این قدرتها از پرستیژ و اعتبار خوبی سیاسی برخوردار شوند؛ به همان مقیاس صلح گسترش پیدا خواهد کرد.

رئالیست ها یا مکتب واقعگرایی در سیاست های بین المللی، مهمترین نظریه های را برای دولت ها ارایه می کنند. از دید واقعگرایان، سیاست خارجی از سیاست داخلی متمایز است. دولت در نظام داخلی خود، ابزار های زور و خشونت را به صورت مشروع در اختیار خود دارد، و در عرصه قانونگذاری و اجرای قانون آزاد می باشد. اما در عرصه نظام بین الملل، که عرصه گفنگو ها، چانه زنی ها، مذاکرات در قالب منافع ملی و اهداف ملی در محیط آنرشیک صورت می گیرد، در واقع تعقیب منافع ملی با پشتوانه قدرت، اما با ابزار ها حربه های دیپلماتیکی می باشد. وقتی از قدرت به عنوان پشتوانه سیاست خارجی یاد می کنیم، شامل کیفیت و کمیت نیروهای نظامی و ارتش، یک پارچه گی فکری در داخل (اجماع ملی) حمایت رسانه های داخلی و خارجی و مهمترین اصل حمایت سازمان های استخباراتی از سیاست خارجی و دستگاه های دیپلماتیکی است. دو نهاد در این زمینه نقش تعیین کننده ای دارد، نظامیان و استخبارات، چیزی که در مذاکرات صلح افغانستان دیده نمی شود. واقعگرایان در روابط بین الملل به این باور هستند که در اگر در زمینه جنگ نظامی دست بالای داشتید، طبعاْ در مذاکرات هم دست بالای دارید. مثال اگر طالبان با گسترش جنگ و فتح ولسوالی ها و لایات افغانستان پیروز شوند، یقیناْ در مذاکرات صلح هم یکتاز میدان دیپلماسی و سیاست خواهند بود!

گفته می شود که در بین طالبان هم اختلافات نظامی و سیاسی پیدا شده است. یک عده آنها خواهان آتش بس هستند و یک عده دیگر آنها خواهان شدت جنگ هستند. این اختلافات با بروز خلأی شده است که در آینده شاید مسیر مذاکرات صلح را تغییر دهند و یک دیدگاه جدیدی را در بین طالبان ایجاد کند. خبر های از درون طالبان درز کرده است، مبنأ بر اینکه، یک تعداد طالبان مخالف مذاکرات صلح هستند. اگر صلح هم به یک نتیجه ای برسد، و طالبان وارد کابل شوند؛ طالبان مخالف صلح طبعاْ به گروه مخالف آن، که گفته می شود که با داعش بیعت کنند، خواهند پیوست.

تشکیل اجماع های که یاد شد، برای آمدن صلح بسنده نیست، باید از راه های دیگری مانند فشار های سیاسی و نظامی هم باید پیش برویم. این فشار های سیاسی و نظامی را می توان سیاست “صلح و سرکوب” نامید، طالبان هم در رهرو همین دکترین پیش می روند، یعنی همزمان هم در میز مذاکره می نشینند و هم زمان جنگ های نظامی را تقویت و به پیش می برند. در این بازی هر جناحی که به پیروزی نظامی بیشتر دست یابند، به همان اندازه، در مذاکره سیاسی دست بالا پیدا می کند، در این جدال سیاسی و نظامی معلوم نیست که جمهوری اسلامی برنده می شود یا امارت اسلامی! این جنگها و مبارزات که در بین حکومت و طالبان است در جای خودش، اما چیزی که قابل تشویش است، تلفات مردم بیگناه و ملکی است که قربانی اشتباهات هر دو طرف می شود.

شمشاد عزیز کاظمی