اشکهایم
برای سوختنت
آتش میگیرند
هیچ قطره آبی
گلویت را تر نخواهد کرد
یکی خفه مان میکند
و دیگری به آتش مان میکشد
ستمگران
دایره زندگی را تنگ کردهاند
هوا را میفروشند
خیابانها را اشغال کردهاند
جهان را میان خود قسمت
و بر زمین مهر مالکیت زدهاند
آی جسدهای سوختهی آوارگان
آی تن بینفسی بیهوای افتاده در زمین
ما همه
له شدهایم
زیر ماشینی که
پلیسش
نژاد پرست است
و پاسدارش جلاد
دنیا
زندان است و
ما زندانی
سگهایشان
می درد
پولیس شلیک میکند
پاسدار
در میدهد تن هایمان را
باید
مشت هایمان را گره بزنیم
جهان دیگر ممکن است
جهانیکه در آن پلیسی نباشد
سلاحها را
به موزیمها نمایش دهند
سایکو پاتها بر ما حکومت نکنند
زمین
هوا
آسمان
دوباره برگردد
هر کس
مالک تن خودش باشد
و همهی بشر مالک جهان
جهانیکه در آن تنوع رنگ و صداها
تکثر
و آزادی
خواست خدشه ناپذیر
و
امر مشترک گردد
زلمی کاوه