تا به کی بر دل مان سوزن و نشتر بزنیم؟

10 سرطان 1399
1 دقیقه
تا به کی بر دل مان سوزن و نشتر بزنیم؟

تیغ* بردار، بیا حادثه را سر بزنیم
با تفنگ آمده، ما هم گپِ خنجر بزنیم
این چه رسم است که او تیغ دو سر دارد و ما
سخن از عاطفه و خواهر و دادر بزنیم؟
عشقِ یک‌جانبه جز رنجِ مضاعف ندهد
تا به کی بر دل مان سوزن و نشتر بزنیم؟
عشق اگر باعث ضعف است، دیگر ترکش کن
سنگ‌ِ همت به چنین باده و ساغر بزنیم
گر خلیل است، خلیلانه رفیقش باشیم
گر ذلیل است، لگد بر بتِ آذر بزنیم
کشوری را که در آن عاطفه را سر بزنند
بهتر آن است که خط بر سر کشور بزنیم
اهریمن لشکر بی‌باور و یاغی دارد
ما هم این‌سو سخن از لشکرِ باور بزنیم
دشمن مسجد و مومن شده ای، مسلمِ من!
خود‌فریبی‌ست که گپ بر سرِ کافَر بزنیم
از درِ لطف و گذشت هر چه که گفتیم، نشد؛
وقتِ آن است سخن از درِ دیگر بزنیم
آزمودیم، کسی حرف ضعیفان نشنید
همتی، تا سخن از قدرت و “پاور”* بزنیم
تا که پیروزِ نبردِ حق و باطل گردیم
بوسه بر دستِ پر از طاقتِ مادر بزنیم
لشکرِ جهل پراگنده شود، گر من و تو
بر سرش مشتِ گدازنده‌ چو اخگر بزنیم

مطهرشاه اخگر