دستِ ما هرگز نبود اینجا نشستنهای ما
میرویم و دست ما هم نیست رفتنهای ما
خون بگیرید چشم و تن پیچد کفن اندر کفن
تا نبیند اینچنین آواره گشتنهای ما
خونِ ما شاید که آب است و رگِ ما جویبار
حلق شان تر می شود با خون و کشتن های ما
عاشق میهن نبودیم و چنین آواره ایم
چارسوی کرهی خاکیست میهنهای ما
هر طرف با بوته های هرزه و با خارها
سر کشیدیم و دروغی بود رستنهای ما
نی الفبای محبت، نی خط آزاده گی
کاغذ هستی پر است از بد نوشتنهای ما
نی به فکر اصل بودیم و نه هم پروای وصل
کارهای داد دست ما، گسستنهای ما
غرقِ رویا ها شدیم و خوابهای رنگ رنگ
ای دوصد نفرین به رویاها و خفتنهای ما
مطهرشاه اخگر