نقـــــــــد؛ انتقــــــــــــاد و نقـــــــش آن در زیبایــــــی هنــــــری

8 دلو 1400
6 دقیقه
نقـــــــــد؛ انتقــــــــــــاد و نقـــــــش آن در زیبایــــــی هنــــــری

خلیل رومان

یکی ازپیچیده ترین مسائل مربوط به هنر، نقد و چگونگی آن در زمینه های آفرینش هنریست. نقادان حد اقل براین مسئله توافق نظر ندارند.

بعضی ها نقد را « فن قضاوت در بارۀ ارزش و صفت موضوعات دارای زیبایی» خوانده اند. مارتیو آرنولد(Mathew Arnold)، نقد را «کوشش بی طرفانه برای فراگرفتن، شناختن و شناساندن بهترین محصولات دانش و اندیشه» تعریف کرده است.

نقد هنری پا به پای اثر هنری قدم به عرصۀ وجود گذاشت، منتهای مراتب، سبقت پیدایش با آفرینش است و نقد بعد آن و برای سبک وسنگین کردن آن پدیدارشده است.

درگذشته نقد، در چارچوب های شکلی و قاعده یی محدود می شد و بر قاعده های شکلی و نشان دادن اشتباهات فنی اثر هنری می چرخید. رفته رفته ازین چارچوب ها فراتر رفت و متوجه ریشه های اجتماعی، روحی و حتی تبیین مسوولت آفریننده در این یا آن زمینه گردید.

تحـــــول نقـــــد در جهـــــــان

در قرن نزدهم و بیستم متوجه می شویم که نقادانی مانند«بلینسکی» و« دوبرولیف» در روسیه،« سنت بوو» ،« لابرونتیر» و« فلوبر» در فرانسه، «هانیس لیک» و«فیدلر» در آلمان، «پاتر» در انگلستان و « یولیوس لانگه» در هالیند، همچنان شمار دیگری در سایر کشورها، تحول عمیق در شکل، ماهیت، موضوع و هدفمندی هنر ایجاد کردند. درعین حال، آنها در “دگرشدن” هنرمندان نیز تحول عمیق به وجود آوردند؛ هنرمندان را معرفی کردند؛ ارتقا دادند؛ شهرت بی جا را به شهرت واقعی و دامنه دار مبدل کردند و سر انجام تنوع هنری را به اوج رساندند.

نقاد امروز، دیگر درمحدودۀ فن و قواعد شکلی هنر قدم نمی زند و باید بر مسایل آتی صلاحیت و تسلط کامل داشته باشد.

۱- دانستن تاریخ اساطیر و فرهنک توده” فولکلور” قواعد زبان وقاعده های حاکم بر مراودات مردم. لازم به اثبات نیست که هنرمندان یک کشور به اسطوره ها وزیبایی های هنر قدیم خویش دلبستگی دارند و به نحو مستقیم یا غیرمستقیم از آن الهام می گیرند.

۲ – درک مفهموم واقعی هنر و آگاهی از موسیقی نقاشی، ادبیات، مجسمه سازی، معماری وغیره.

۳ – داشتن کمال ذوق بیطرفانه؛ نقاد با ادراک محرک های آفریننده بایستی بداند که چه هدفی به دنبال کدام روند تاریخی، او را واداشته است درین زمینه بآفریند؟ وآیا آفریده همان شم هنری و تاریخی را دارست یاخیر؟

مثلاً؛ فردوسی مفاخر اجداد خود را روح می دهد، محرک او یک عشق طایفه یی و نژادیست؛ مایاکوفسکی در وزن و معنای اشعار، جنبش و تکاپوی یک جامعۀ جدید ترسیم می کند؛ محرک او عشق اجتماعی و تمدن بشریست؛ رافایل تصویر مریم را تجلیل می کند؛ و پیکاسو با کشیدن تصویر انسان، تخیل و فلسفۀ خود در بارۀ انسان را بیان می کند. به همین گونه فلم، داستان، موسیقی و سایر هنر ها، هر یک از یک فلسفۀ وجودی که در ناخود آگاه هنرمند ته نشین شده است، سیراب و باز آفرینی می شود.

لئون تولستوی، عقیده داشت که هنر محصول تحریک احساسات است و هدف آن نیز انتقال احوال نفسانی و عواطف بشریست.

مایاکوفسکی می گفت، انسان می کوشد تا به تأثرات خود شکل و معنی بدهد.” شاعر حجار احساسات خویش است و ناله ها و بانگ های خود را با کورمالی وگیچی به شکل سرود می تراشد”.

فروید، تعریف دیگری از هنر دارد؛ مطابق مکتب او، هنرمندان کسانی اند که زجر محرومیت های جنسی کشیده اند و احساسات عقب زده دارند. هنرمند می خواهد آن احساسات را نشان دهد تا زجر خود را جبران کند.

باتوجه به آنچه به گونۀ بسیار فشرده بیان شد، در حال حاضر که صنایع و علوم به ترقی اجتماعی منتج شده است، آفریننده گی هنری نیز باید پا به پای این ترقیات عمل کند. در نتیجۀ انتقاد و نقد و بحث در اطراف علم هنری، ماهیت هنر برای هنرمند واضح گردید و هنرمند دریافت که کیست، چه می کند؛ چه باید بکند. ازینرو بسیار لازم می افتد که نقاد در ضمن برخورداری از سبک ها و سلیقه های هنری به رمز و رموز تخیل هنرمند آگاهی یابد و قدر بگذارد. نقادی که اثری را به پیمانه های شکلی و قواعد دیروزی ازریابی کند، نه تنها خریدار و هوادار معقول ندارد، بلکه موجد روح هنری و آفرینش هنرمند نمی شود.

درگذشته یافتن و جا دادن مضمون بکر، در اطراف چند قاعدۀ عدول ناپذیر، یکی ازمسایل پیچیده بود و به آفریننده مجال پرواز تخیل را آنچنان که خواست او بود، نمی داد. قالب های از پیش تعیین شده، شکل های تعریف شده، دیدگاه های متعارف و ترس از نقادان با این پیمانه ها مانع نوآوری می گردید. اما امروز چنان نیست. در هنر امروزی به قول شاعر المانی ” ریلکه” ، باید پنجره ها را باز کرد وبه کوچه نگریست و مضامین تازه یافت.

اما این نگریستن به کوچه و یافتن مضمون های تازه، هر وقت و به هرکس ممکن و میسر نیست. بعضی ها دچار توهم خود بزرگ بینی می شوند، مهملات خود را به جلوه می آورند، از دیگران آفرین و شادباش انتظاردارند. یک عدۀ دیگر، با آگاهیی که ازارزش هنری خود دارند با فروتنی به سوی کمال را می روند، پیوسته برای آفرینش های بهتر سعی می کنند. این گروه با آفرینش هنری، دیگر از آن جدا می شوند، محصول خود را به بازار احساسات دیگران عرضه می کنند. البته نقش مشتریان درین باره تعیین کننده است. ازین منظر هنر دوبار محصول اجتماع است؛ یکبار از لحاظ آفریننده، یکبار از لحاظ خواستار. ازرش یابی خواستار از یک اثر هنری بر سه چیز وابسته است؛

دانش، آرمان حیاتی و شرایط زنده گی اجتماعی وی. بسا اوقات هنر در آینده بزرگ می شود و تحسین نسلی را برمی انگیزد؛ درحالی که در زمان خود چیز بی ارزش تلقی می شده است. این همان حالتیست که هنرمند در زمان خود از نسل و روحیات زمان دیگری بحث کرده است که برای زمان ونسل او ناشناخته بوده اند. بدون شک نقد این گونه آثار نیز تابع زمان و مکان می باشد.

نقــــــد هنـــــــــری در افغانستــــــــان

با تأسف فروان باید گفت جای نقد هنری و مسلکی در افغانستان خیلی خیلی خالی است. امروزه هرچه زیرنام نقد و انتقاد انجام می شود، اغلب عرصۀ سیاسی را احتوا می کند. جائی که نقد هنری انجام می شود نیز از مایۀ علمی نقد و شیوۀ جدید آن هنوز هم محروم است. در روزگار ما از شعر تا داستان، فلم و تیاتر اندک اندک نقد می شود، اما متاسفانه هنوز آن چنان که باید مایه بر انکشاف و توسعۀ هنری نمی گذارد. می توان گفت که حتا به نقد علمی نپرداخته ایم. در حالی که رمز و رموز های نقد نوین در سایر کشور ها کشف شده و اثرات مثبت در تکامل هنری ایجاد کرده است، “ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم”.

نقد محدود وکم رنگ ما، مانند هر عرصه دیگر تابع رابطه ها، خوشبینی ها، بد بینی ها، اثرگذاری ها و اثر پذیری هاست. بی خبر از آنیم که نقد، سره را از ناسره جدا می کند؛ قلب را از اصل متمایز می گرداند؛ با هنر و هنرمند دلسوزی دارد، هنر و هنرمند می آفریند و بالاخره معیار پذیری و ابتذال گریزی را ترویج می کند.

چنانچه هر اثر هنری از غربال نقد گذر داده نشود، ناصاف است؛ پالایش ناشده است و سرانجام در بازار، در برابر چشمان مصرف کننده و مشتری جلوۀ ناباب دارد. اما اثر نقد شده با آگاهی از شیوه های کهن و جدید نقد، با دلسوزی به آینده هنر، به دردانه های صیقل شده می ماند که هر بیننده و شنونده، حتا در دید و شنود اول، شیفتۀ آن می شود. به درختان میوه داری می ماند که شاخه ها و بتۀ های ناسالم و مانع از رشد را، برکنده اند تا پویایی و زیایی آن را تضمین کرده باشند.

اثر نقد نشده به گل خود رویی ماناست که ” تربیت دست باغبان نخورده است.”

هنرمند و آفرینندۀ اثر هنر افغان بایست به همه نقد کننده گان اعم از دوست یا دشمن، نیک خواه، یا بدخواه، بلد یا نابلد، حرفه یی یا ناشی وغیره توجه حوصله مندانه داشته باشد. هر رویکرد از هر ناحیتی، برای آفریننده و هنرمند در جایش با ارزش است و به دانش و انتباه وی از اثر هنری می افزاید. دید و تصویر او در ایجاد گری را توسعه میدهد. این امر هنرمند را به خواست همه گانی نزدیک تر می کند. به خاطر باید داشت که هر نظری ازین دست مایۀ تاثر پذیری است. حتا دشمنانه ترین نقد ها و بدخواه ترین آن، حاوی مطالب مثبت برای هنرمند است. آنانی که از نقد می هراسند باید به این نکتۀ مهم پی ببرند که اثر شان درنقد و ارزیابی توان پرواز می یابد و مسبب انگیزه می شود.

و اما نقاد چه کسی تواند بود. در مقدمه آمد که معیاری چارچوب شده و از قبل معین شده برای تطبیق بر هر اثر هنری وجود ندارد؛ لذا هر نقاد با توجه به نوع اثر، دیدگاه آفریننده، شرایط تاریخی– اجتماعی، و یک سلسله مسایل ذوقی و استه تیک و اسطوره یی که ذخیره های قریب ثابت هنرمند است، کار نقد را بنیاد می گذارد. رعایت جهان بینی هنرمند نه ازدیگاه سیاسی صرف، بلکه از منظر جامعه شناسی و رسالتی که در پیشرو قرار داده است، از نهایت اهمیت برخوردار می باشد. نقاد حق ندارد، ذهن خود را بر نقد شونده تحمیل کند و مجرای سیر هنری را به سلیقۀ خود در آورد. او بایست حرکت هنرمند را در جادۀ پرخم و پیچ تنوع، تسریع و تشویق کند. نقاد باغبان و پاسبان باغ نگارین هنر است که برایش هر گلی در هر موضعی زیباست، کار او دور کردن خس وخاشاک و بته های ناکار آمد از اطراف این گلستان است تا زیبایی و لطافت و جاذبۀ باغ را حفظ کرده باشد.