جهل و نادانی نوعی ناآگاهی و عدم دانش در فرد است که در حقیقت صفتی است برای شخصیِ که آگاه نیست و به خصوص این کلمه برای آن دسته از افرادی بکار میرود که به صورت عَمد حقایق یا اطلاعات مهم را نادیده میانگارد و یا نسبت به آنها بیاعتنایی میکنند و یا اعتقاد به چیزی دارند که خلاف آنچه واقع است و برایشان مهم نیست صحیح است یا نا صحیح. «حَمق» جهل به امورِ جاریِ عادی است که امروز منبع اصلی آن در جغرافیایی به نام افغانستان نمایان میباشد. “جهل بسیط” یعنی انسان بداند که نداند و “جهل مرکب” یعنی انسان نداند که نداند و هر دو در مقابل علم و دانش است. چرا نوشتهام را از جهل آغاز کردم؟ زیرا بر این باورم که تقریبا از دو سال و اندی پیش این مفهوم به طرز گستردهیی در یک کشور شیوع پیدا کرده و بر مَسند قدرت چنبره زده است و ذهنهای مردم را تحت کنترل خود درآورده و رهایی از آن کار بسی دشوار و توام با انتظاریست طولانی، البته با وجود تاریخچهی طولانی، این امر در افغانستان طوری پنداشته میشود که کاریست “ناممکن”. طالبان حکمرانانِ یک سرزمین بخت برگشتهی امروز است که تا دیروز این گروه با نام «تروریستانِ دهشتافکن» یاد میشد اما امروز آنان قانون تصویب میکنند و مهمان کشورهای دیگر میشوند و با عزت از آنان بخاطر ریختن خون هزاران انسانِ بیگناه و اسارت نیمی از جامعه، تقدیر به عمل میآید. طالبان امروز از امنیت صحبت میکنند که تا دیروز خود عامل برهم زدن آن بودند و امنیتی که بدون آزادی باشد “زندانی” بیش برای مردمان آن سرزمین نیست. طالبان مردم را به دو دسته در افغانستان تقسیم کرده است؛ دستهی اول کسانی که باید فریب آنها را بخورند و مطیع اوامر صادرهی آنان باشند و دستهی دوم؛ کسانی که باید بمیرند چون نافرمانی میکنند.
شکافتیم و دریدیم و سوختیم از این جهلی که دامنگیرِ زنان این سرزمین است و به حقیقتِ جهانی عاری از خشونت بیباور شدیم وقتی “زنان” سرزمینی در قرن امروزی محروم از آزادی و محکوم به “اسارت در دنیای از جهالت” هستند. این همه مبارزه بر علیه خشونت در جهان چه سودی برای زنان این کشور داشته است که همین اکنون زنی در پستوی خانه از “اسارتِ جهالتِ مردانه” در حال پوسیدن است و جامعهی جهانی نظارهگر آن است. دنیایی از خشونتهای خانگی، اجتماعی، روانی و اقتصادی زن افغانستان را احاطه کرده درست مثل زنجیری هر روز تنگتر میشود و جسم و روح زن را بهم میفشارد تا جان دهد.
بگذارید در قدم نخست خشونت را تعریف کنیم البته نه از نگاه یک فرد افغانستانی بل از نگاه سازمان ملل متحد در سال 1993؛ «خشونت علیه زنان عبارت است از هر گونه رفتار خشن وابسته به جنسیت که آسیب یا با احتمال آسیب جسمی، جنسی یا روانیِ مضر موجب رنج زنان شود.» این تعریف فرسنگها از زنان سرزمینم دور است. خشونت علیه زنان و دختران یکی از رایجترین مواردِ نقضِ حقوق بشر در جهان است که هر روز بارها و بارها در اقصی نقاط جهان بلخصوص در افغانستان رخ میدهد. این موضوع عواقب جدی کوتاه مدت و بلند مدت جسمی، افتصادی و روانی بر زنان و دختران دارد و از مشارکت کامل و برابر آنان در جامعه جلوگیری میکند و میزان تاثیرگذاری آن غیر قابل اندازهگیری است. متاسفانه امروز زنان افغانستان محروم از تمام مشارکتهای اجتماعی و سیاسی است البته به جز تعداد معدودی که همپیمان طالبان هستند و یا از خون و ریشهی آناناند، حق جولان دادن و نمایندهگی از زنان اسیر را دارند. خشونت علیه زنان همچنین میتواند منجر به پدید آمدن اختلالاتی چون افسردگی، اختلال استرسی پس از ضایعهی روانی، اختلال اضطرابی، مشکلات خواب، اختلال غذا خوردن و تلاش برای خودکشی شود و نتیجهی آن را ما هر روز در اخبار کشورمان میبینیم. زنی خودسوزی کرده، زنی خود را از ساختمانی پایین انداخته، زنی دارو خورده، زنی رگ خود را زده است و تمام این زنان به زندگیشان مهر پایان زدهاند. این بخشی اندک از نتایج خشونتهاست. فاجعه آنجاست که اکثر زنان افغانستان خشونت را بخشی از زندگیشان میدانند و به آنان گفته شده که “زن” بودن در افغانستان به همین معناست. “درد و رنج” تعریف “زن” در افغانستان است. با وجود گستردگی خشونت علیه زنان و تبعات زیان بارِ ناشی از آن، پنهان نگه داشتن اعمال خشونت و پرهیز زنان از واکنش فعال نسبت به آن، یکی از مشخصات خشونت علیه زنان در تمام جوامع است. در نظامِ فکریِ مردسالار، اشکالی از خشونت مردان در خانواده، طبیعی محسوب میشود و به زنان میقبولانند که زن با لباس سفید به خانه بخت میرود و با کفن سفید از آن بیرون میآید. امروز ما شاهد هزارن زن و دختر پژمردهیی هستیم که در درون “مردهاند” و جسمی بیروح را با خود حمل میکنند. زنی که آرزوهایش، اهدافاش، پلانهایش، حق تحصیلاش، حق کارش، حق حضورش در اجتماع، اقتصادش و حق ازدواجاش را از او بگیرند به نظرتان چه میماند برایش؟ جز یک جسم عاری از هرگونه شادی و تحرکی. شرمگینام در دنیایی زندگی میکنم که برای جلوگیری از خشونت علیه زنان باید تلاش کرد! کاش این خشونت همانقدر که بعضیها انکارش میکنند، واقعا وجود نداشت. باورش سخت است که بعد از چندهزار سال تمدن، بشر هنوز علیه خودش مکرراً دست به خشونت میزند. آیا ما اشرف مخلوقاتیم؟ واقعا دین و اعتقادات مذهبی، زنان ما را در قعر تاریکی قرار داده است؟ آیا حق کسب دانش بر مبنای جنسیت است که امروز ما شاهد برگزاری جشنهای فراغت مردانه هستیم و پیشرفت آنان را به تماشا نشستهایم که بدون حضور زنان است؟ آیا گناه ما “زن” بودن است.
جدا از خشونتها و محرومیتهای اجتماعی، خشونت خانوادگی نیز نقش پررنگی برای زنان دارد. «مردان غیورِ زنستیز در قالب پدر، برادر، کاکا، ماما، پدرکلان و شوهر، زنان را به نام “ناموس” سر بریدهاند، بینی بریدهاند، موهایشان را کوتاه کردهاند، چشمهایشان را کبود کردهاند، دندانها شکستهاند، دست و پا شکستهاند، لگدها زدهاند، تهمتها و ناسزاها گفتهاند، زندانی کردهاند و حیاتشان را گرفتهاند.» باید زن باشی و از جغرافیای نفرینشدهیی به نام افغانستان باشی تا معنی این کلمات را با گوشت و پوست و استخوانت درک کنی و بفهمی ما چی کشیدهایم. فکر کنید اگر روزی زنان چنین خشونتهایی را بر مردان اعمال میکردند چه میشد؟ مردی از دیدن اطفالش محروم میشد، به مردی نفقه داده نمیشد، مردی بخاطر خیانت سر بریده میشد، مردی حق طلاق نداشت و تا ابد اسیر زن میماند، مردی از تحصیل محروم میشد، مردی حق کار نداشت و باید خانهنشین شود، مردی حق انتخاب همسر خود را نداشت، مردی به نام ناموس مردانه کشته میشد چون با زن مورد علاقهاش رفته است و جملاتی از این قبیل… چقدر میتواند حس منزجر کننده داشته باشد وقتی از خشونت مینویسیم. برای مرد و زن این کلمه ناخوشایند است. نمیدانم چرا هنوز ما درگیر چنین معضلی هستیم و هر روز بیشتر تا خرخره غرق میشویم.
ما شاهد بودهایم که در تاریخ زنانی در غرب و شرق مثل ماری کوری مخترع و دانشمند دنیا را تکان داد، کلوپاترا، مادر ترسا، مرلین مونرو، دوبووار، سیمین بهبهانی، پروین اعتصامی و الیاف شاکاف، از افغانستان رخشانه، رودابه، تهمینه، شاد بیگم و هزاران زن تاثیرگذاری دیگر که دیروز و امروز پا به عرصهی پشرفت نهادهاند و به جامعه خدمت میکنند. تمام این پشرفتها محصول دانستنها و آموختنهای بدون در نظر گرفتن “جنسیت” است. بدانید اگر تمام حقوق انسانی به صورت برابر برای مرد و زن در نظر گرفته شود هر دو جنس با هم پیشرفت میکنند و نردبانی برای پیشرفت یکدیگر خواهند شد.
زنان افغانستان در تقلی برای رسیدن به حق اولیه و انسانی خود هستند و با برگزاریهای کمپینهای مختلف اعلام وجود میکنند تا دنیا آنان را به فراموشی نسپارد هر چند که جامعه جهانی چندان توجهی ندارد ولی زنان شجاع و دلیر ما تنها سلاحی که دارند را استفاده میکنند و به اعتراضاتشان ادامه میدهند. از این رو این تلاشهای جدی از طرف زنان چه در داخل و چه در خارج برای جلوگیری و پایان دادن به خشونت علیه زنان در افغانستان و در سطح جهان و منطقه تبدیل به دغدغهیی برای مسوولان خواهد شد تا روندی مناسبتر برای خاتمه دادن به ظلمی “آشکار” ایجاد کنند. برای جلوگیری و پاسخ به خشونت علیه زنان نیاز به یک رویکرد چندبُعدی داریم که بتواند این خشونتها را کاهش دهد، سنجش تمام ابعاد خشونت و راهحلهایی برای برچیدن آن زمان زیادی را در بر میگیرد.. روز جهانی منع خشونت علیه زنان در سراسر جهان، فرصتی برای آگاهیبخشی به پیامدهای اجتماعیِ خشونت علیه زنان و تقویت اقدامات جمعی فراهم کرده است. این را باید یادآور شوم که فقط با همکاری، همفکری و همقدمی مردان و زنان جامعه است که میتوان خشونت علیه زنان و دختران را از بین برد.
امیدوارم روزی شاهد خندههای دختران سرزمینام باشم که “زندگی” را با شادی زندگی میکنند در جامعهیی عاری از هرگونه خشونتی. در اخیر نوشتهی خود را با این جملهی معروف پایان میدهم که در قالب وضعیت زنان است؛
«حال همهی ما خوب است، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند، با این همه عمری اگر باقی بود، طوری از کنارِ زندگی میگذرم که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان، نامه باید کوتاه باشد، ساده باشد، بی حرفی از ابهام و آینه، از نو برایتان مینویسم، حال همهمان خوب است اما شما باور نکنید. »