سبزهها روييدهاند كنار درياچهها
جوبهای شهرما انباشته از لجن است
اين روزها به پيشواز بهار میرويم
پيروان مسيح در انتظار فصل دوم سالاند.
كشوری در خاور دور گاوهايش را صادر میكند
ماهیهايش را آبپز.
پوست نوزاد گوسفندانمان را صادر میكنيم
مادرش لیس نزده هنوز
عقب نمانده باشيم از گلوبليزيشن.
قديمها پدرم در باغچه حويلی درخت كه میكاشت قد میكشيد
بعد از سی سال درختی براي كودكام میكارم قد نمیكشد
چه ربطی با گلوبليزيشن دارد اين سالها؟
نمیدانم! بهار و انقلاب يكی شده است
اما در حقيقت اين سه واژه چه قدر باهم نامأنوساند
ديگران به مانند يك رسم، پايان جنگ را جشن میگيرند
ما آغاز جنگ را هر سال.
جنگ اين روزها چهره عوض كرده است
بيم يك انقلاب و جنگِ ديگر تنام را میلرزاند
تن پدرم را درگور مانند سالهای سياه.
كودكام در پشت پنجره اتاق كوچكمان دنيای كودكانهاش
بشقابی پر از جوانهی گندم خورشید میخورد
پشت پنجره انتظار كشيده است بهار را.
قاسم سام قاموس
كابل 9/6/1385