داستان

شجاع باش دختر

18 حوت 1401
همسایه‌ای عجیبِ داشتیم. یک‌خانم در یک‌حویلی تنها زندگی می‌کرد، و هیچ‌کسِ هم با او رفت وآمدی نداشت.خیلی‌برایم جالب بود، نمی‌توانستم بی‌خیال باشم. هزاران سوال به‌فکرم می‌گذشت. آخر من‌هم یک‌روز با بهانه‌ای نذر به‌خانه‌‌اش رفتم. با دلهره‌ای زیاد در زدم. اما کسی نیامد‌.
بیشتر بخوانید

مبارزه برای زندگی

7 دلو 1401

نویسنده: آرزو نوری

یما در اردوی‌ملی وظیفه داشت. او همیشه از سه‌‌برادرش که در راه‌ی وطن شهید گشته‌بودند یاد می‌کرد. برایم می‌گفت شهادت در راه‌ی وطن آرزویش است. یما تنها نان‌آوری خانه ب...

بیشتر بخوانید

لطیفه‌ای جوانم‌ را کشتند!

18 ثور 1401

لطیفه‌ای من هزاران آرمان وآرزو در دل داشت، وبه امید یک‌آینده خوب به مکتب می‌رفت.

 وقتی تولد شد، دو ماه بعد از تولدش مادر‌ش فلج شد. تا دیروز که تازه شانزده سالش بود. تمامی کار خانه را ...

بیشتر بخوانید

فقط کتابِ‌ پُر ازخونت را در دست دارم

2 ثور 1401

درمیانِ‌ دود وهیاهوی انفجار، مادری‌که سرگردان از این‌سو به‌ آن‌سو می‌دوید باخودش می‌گفت: من او را به‌زُور به مکتب فرستادم. خودش نمی‌خواست برود، آخر از این‌کشور امیدی نداشت. مگر من همیشه‌ برایش می‌گفتم:" بچیم! درس‌خوان، مثلِ‌‌ ما کور نمان. درس بخوان تا چی‌وقت ای‌ملک ...

بیشتر بخوانید

کتاب «عشق و انتحار» رونمایی شد

26 دلو 1399
رومانِ «عشق و انتحار» اثر نادرشاه نظری که با رویکرد صلح  وخشونت پرهیزی نوشته شده است از سوی هفته نامه روزنه صلح با همکاری انتشارات دانشگاه و وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان در تالار مطبوعات وزارت اطلاعات فرهنگ با حضور وزیر و معین نشراتی وزارت اطلاعت و فرهنگ ،نمایندگان پارلمان ، استادان دانشگاه ، نویسندگان ، فرهنگیان و دانشجویان ، رو نمایی شد.
بیشتر بخوانید

کاش همه بال می داشتیم

7 اسد 1399

نویسنده : آمنه قربانی

ساعت از دوازده شب گذشته است. گلویم درد خفیفی دارد. احساس تشنگی مرا وا می دارد کتابم را کنار بگذارم و یک پیاله چای برای خود بریزم. پنجره اتاق باز است و نسیم ملایمی از آن به درون اتاق...

بیشتر بخوانید