مرا بلخی، سمنگانی صدا کن

8 میزان 1398
2 دقیقه
مرا بلخی، سمنگانی صدا کن

مرا بلخی، سمنگانی صدا کن

فراهی یا که پروانی صدا کن…

برو شاهد بگیر از گاهنامه

سپس بودای بامیانی صدا کن…

شکوه ناصرِ خسرو به قلبم

بدخشانی، بدخشانی صدا کن…

مرا که آسمانم گرمِ عشق است

جلال‌آباد و لغمانی صدا کن…

نمی‌خواهم کَکَو های فرنگی

برایم توتِ خنجانی‌ صدا کن…

به ظالم تن ندادم هیچ‌گاهی

مرا سرشارِ کِچکانی صدا کن…

هرات و قندهار و غزنه ام من

مرا با شان سلطانی صدا کن…

مبر از یاد تاجِ شوکتِ من

مرا سلطانِ غوریانی صدا کن…

کهن‌دژ، دایکندی و کنر را

یکی ساز و شکوفانی صدا کن…

به نورستان گذر فرما و بنگر

از آنم نورِ سبحانی صدا کن…

برای پکتیا و خوست اما

مکانِ خوبِ مهمانی صدا کن…

تنِ من از شمال و جانِ من غرب

مرا هلمندِ جُوزجانی صدا کن…

سرِپل، لوگر و نیمروز و تخار

یکی کن، دلبرِ جانی صدا کن…

شَکر از حرف من ریزد همیشه

به من خوشخوانِ میدانی صدا کن…

برای هر جوان و پیرِ این‌جا

دلیرِ زابلستانی صدا کن…

به کاپیسا و پکتیکا و بادغیس

رفیقانِ ارزگانی صدا کن…

سلامِ فاریابِ عاشقان را

ز حلق کابلستانی صدا کن…

منم شهرِ طلوعِ عشق و هستی

شکوهم را خراسانی صدا کن‌…

ولی با این‌همه تنها و سردم

مرا تنهای افغانی صدا کن …

شاعر: مطهرشاه اخگر