نویسنده :شیرحسن حسن زاده
از آنجایی که قدرت محوری ترین بحث را در سیاست تشکیل میدهد و اساساَ سیاست با محوریت قدرت در حرکت است بایستی روی مسائل قدرت در سیاست گذاری ها توجه جدی مبذول گردد. این که قدرت چیست، از کجا سرچشمه می گیرد و در چه مواردی به کار گرفته می شود بحث های فراوان وجود دارد و شاید هم پردامنه ترین بحث در علوم سیاسی همین مؤلفه ی قدرت باشد. زیرا دانشمندان علوم سیاسی از زوایای مختلف نسبت به قدرت نگاه کرده اند. عده ای از صاحبنظران قدرت سیاست را تشبیه به نقش پول در اقتصاد نموده اند. در اینجا ما بیشتر روی قدرت ملی تأکید می نماییم. قدرت ملی که آنرا ماشین حکومتی نیز می نامند نیروی محرکه ی اقتدار ملی است که در جوامع دموکراتیک از سوی جامعه به حکومت محول می گردد تا با استفاده از آن برای نیل به اهداف ملی در عرصهی داخلی و خارجی استفاده نمایند. بناء قدرت نیاز مبرم دولت_ملت ها است تا بتوانند به اتکای آن در عرصهی انارشیک بین الملل از خود حمایت نموده و دست یابی به اهداف و منافع ملی را امکان پذیر نماید. زیرا تأمین ثبات و امنیت پایدار و رسیدن به اهداف بلند و منافع ملی در عرصهی داخلی و بین المللی بستگی به قدرت ملی کشور ها دارد. برای تشخیص قدرت ملی یک کشور نمی توان بر روی یک عنصر به تنهایی تکیه کرد. دست یابی به قدرت و توانایی ملی منابع مختلفی دارد که می توان آن را به منابع مادی و معنوی تقسیم کرد.
در عرصهی منابع مادی قدرت می توان از تعداد جمعیت، منابع طبیعی، عوامل اقتصادی، میزان دسترسی به علم و فنآوری، توان نظامی و سرانجام موقعیت ژئوپلیتیک یک کشور به مثابه ی سرچشمه و نشأت گاه قدرت ملی نام برد. اگر چند در قرن بیست و یک بُعد نظامی قدرت به تدریج کمرنگ شده و به بُعد اقتصادی افزوده شده است بدان لحاظ ژئو اکونومیک نسبت به جایگاه ژئوپلتیک برجسته می گردد باز هم موقعیت جغرافیایی و نقش جغرافیا بر سیاست را نمی توان در شکل گیری قدرت ملی دولت ها نادیده گرفت.
نقطه ی نهایت حساس و قابل تأمل این است کشوری که از قدرت بالای ملی در عرصهی روابط بینالملل برخوردار نباشد نمی تواند از موقعیت مناسب جغرافیایی یا همان جایگاه ژئوپلتیک خودش به منظور تقویت و بالا بردن منافع ملی اش استفاده نماید. بلکه این موقعیت همواره در معرض توجه قدرت های بزرگ واقع شده تعارضات را به دنبال خواهند داشت. زیرا دست یابی به قدرت در صحنه ی انارشیک بین الملل خواست همگان بوده و تعارض منافع میان بازیگران یا همان دولت_ملت ها نزاع ها و کشمکش ها را در پی دارد. تلاش به منظور دست یابی به منافع ملی همواره بازیگران صحنه ی روابط بین الملل را وا میدارد تا در پی بالا بردن قدرت، حفظ قدرت و نمایش قدرت باشند.
سرانجام از هر زاویه ای که به قدرت ملی نگاه کنیم قدرت وسیله ی رسیدن به اهداف و منافع ملی در چهارچوب سیاست داخلی و خارجی کشورها است. پس منافع ملی چیست؟ مفهوم منافع ملی در سیاست خارجی کشور ها در دوران پس از جنگ جهانی دوم و تحت تأثیر آموزههای مکتب واقع گرایی مورد توجه شدید واقع شد. در این دوران هانس جی مورگنتا یکی از بزرگترین نظریه پردازان روابط بینالملل، نظریه ی واقع گرایی سیاست های بین الملل را برمبنای منافع ملی بنا نهاد. مورگنتا منافع ملی را آن دسته از منافعی تلقی می کند که دولت ها در یک برهه ی زمانی خاص و در پرتو شرایط سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سیاست خارجی خود را برمبنای آن تنظیم می کنند و در روابط خود با کشورهای دیگر در پی تحقق آن است.
اگر چند مکتب واقع گرایی از جمله مورگنتا معتقدند که منافع ملی عینیت داشته و درکل کشورها یکسان است ولی تعداد دیگر که نوع نظام های سیاسی و نقش رهبران سیاسی را در تشخیص منافع ملی برجسته می داند، منافع ملی کشورهارا نیز متفاوت ارزیابی نموده است. چنان چه جیمز روزنا یکی از نظریه پردازان اخیر در روابط بینالملل تأکید دارند که منافع ملی کشورها ریشه در ارزش های بنیادین آن ها داشته و در محاسبه ی قدرت آنها ارزش های مطلوب شان دخیل هستند و در نتیجه کشورهای مختلف اهداف متفاوت را دنبال می نمایند. به یقین که همین تفاوت اهداف و منافع باعث شکل گیری تعارض و درگیری میان کشورها میگردد.
تا این جای کار به این نتیجه رسیدیم که منافع ملی چراغ هدایت کشورها در سیاست خارجی بوده و دسترسی به منافع ملی بستگی به میزان قدرت کشورها دارد. در دنیای کنونی کسانی دارای حق و منافع بیشتر هستند که از قدرت و توانایی برخوردار باشند. تداوم حیات کشور ها نیز مربوط به قدرت آنها بوده و کشورهای بدون قدرت سرانجام محکوم به فناست.
در بالا تذکر دادیم که یکی از منابع قدرت کشورها موقعیت مناسب جغرافیایی بوده که از آن به نام اهمیت ژئوپلتیک یاد می شوند. ژئوپلتیک نیز از جمله بحث هایی است که قدرت در محور توجه آن قرار داشته و ژئوپلتیک واسطه ی در هم تنیدگی این مفهوم با دو مفهوم سیاست و جغرافیا در پی تحلیل علمی رابطه ی اضلاع مثلث است. فرهنگ نامه ی (لاروس) نیز ژئوپلتیک را علم مطالعه ی روابط میان جغرافیای کشورها و سیاست های شان تعریف کرده اند.
آریانای باستان، خراسان دیروز و افغانستان کنونی کوچک شده ی کشور پهناوری است که زمانی سرزمین های به مراتب گسترده تری را در بر می گرفته است. در عین حال قرار گرفتن افغانستان در قلب آسیا این کشور را در موقعیت منحصر به فرد جغرافیایی و ژئوپلتیکی قرار داده است. افغانستان به دلیل همین ویژگی ها همواره در استراتژی های جهانی جایگاه ویژه داشته و دارد. این مسأله باعث شده تا اندیشمندان و نظریه پردازان در نظریه های خود توجهی به افغانستان نیز مبذول دارند.
نظریاتی که قدرت و سیاست را از نظر ژئوپلتیک مورد بحث قرار داده است قرار ذیل اند :
۱ – نظریه ی فضای حیاتی : این نظریه مربوط به فردریک راتزل بنیان گذار جغرافیای سیاسی در آلمان است. نظریه ی فضای حیاتی راتزل که به شدت از داروینیسم اجتماعی متاثر است وی دولت ملت را به یک موجود زنده تشبیه نموده که همواره در حال رشد است. از نظر وی دولت برای تداوم حیات و رشد خود به انرژی، آب و خاک نیاز دارد و این نیازمندی ها از طریق توسعه ی فضایی و سرزمینی و منابع تأمین می گردد.
راتزل به دو عامل وسعت و موقعیت جغرافیا اشاره کرده معتقد بود که وسعت خاک یک کشور نشان دهنده ی قدرت سیاسی و نفوذ فرهنگی آن است. هرقدر خاک یک کشور وسیع تر باشد، قدرت سیاسی و تمدن ان کشور گسترده تر خواهند بود.
۲ – نظریه ژئوپلتیکی هارت لند : نظریه ی هارت لند یا سرزمین قلب را باید سرآغاز همهی بحث های ژئوپلتیک قرن بیستم دانست زیرا که همچنان معروف ترین مدل جغرافیایی در بحثهای سیاسی در جهان شناخته می شوند. این نظریه توسط سرهالفورد مک کیندر جغرافیا دان انگلیسی مطرح شده است. از نظر وی آسیا، آفریقا و اروپا سه قاره ی جدا نبوده و اسم آن را جزیره ی جهانی گذاشته است که دو سوم مساحت خشکی جهان را احتوا نموده و کلید این جزیره ی جهانی محور هارت لند می باشد. از نظر ایشان قلب زمین منطقه ای است که ازطرف شمال به اقیانوس منجمد شمالی، از جنوب به کوه های هیمالیا، از مغرب به رود والگا و از مشرق به بخش هایی از مغولستان، افغانستان و ایران می رسد. و منطقه ی هارت لند توسط دو هلال داخلی و خارجی احاطه شده است. به نظر مک کیندر هر قدرتی که بر این منطقه که قلب زمین نام گرفته است مسلط شود بر کل جهان مسلط خواهند بود. بدان لحاظ همیشه قدرت های جهانی در تلاش مسلط شدن بر قلب زمین هستند تا بر حهان مسلط شوند که افغانستان نیز در این جغرافیا جایگاه ویژه دارد.
۳ – نظریه ی ژئوپلتیک ریملند : این نظریه توسط اسپایکمن امریکایی مطرح شده است. وی با اقتباس از نظریه ی مک کیندر با ترکیب قدرت خشکی و دریایی مناطق حایل میان دریا و خشکه را مورد توجه قرار داده و اسم آنرا ریملند گذاشت. از نظر وی ریملند شاه کلید کنترول آورآسیا است و هرکی بر این منطقه مسلط شود هم بر دریا و هم بر خشکه مسلط خواهد بود. طبق دیدگاه اسپایک من این منطقه شامل آسیای صغیر، عربستان، عراق، ایران، هند، آسیای جنوب شرقی، چین و کوریا بوده که افغانستان نیز شامل این منطقه ی ریملند میباشد. این نظریه دولت مردان امریکا را ترغیب نمود تا برای جلوگیری از فرو افتادن منطقه ی ریملند به دامن شوروی سابق و یا روسیه ی امروز نوعی سیاست مهار و محاصره را به کار گیرند. بدان جهت افغانستان در نظریه ی اسپایکمن بخش مهمی از ریملند است و به همین دلیل همواره در معرض رقابت قدرت های بزرگ قرار گرفته است.
نظریات متعدد ژئوپلتیک دیگر همانند نظریه ی قدرت دریایی ماهان، نظریه ی قدرت هوایی الکساندر دوسورسکی روسی، نظریه ی بیضی استراتژیک که شامل مناطق انرژی خیز جهان میشوند، نظریه ی کمربند های شکننده ی کوهن، نظریه ی برژینسکی، نظریه ی برخورد تمدن های هانتینگتون نیز به تفصیل روی موقعیت جغرافیایی و تاثیرگذاری آن بر سیاست بحث نموده و جایگاه افغانستان در هر یکی از این نظریات مورد توجه قرار گرفته است زیرا هر کدام از این نظریات مناطق جغرافیای حهان را شامل می شوند که افغانستان نیز در آن موقعیت دارد.
موجودیت افغانستان به لحاظ جغرافیایی در مجموع نظریات ژئوپلتیک جایگاه این کشور را در استراتژی های جهان گشایان و قدرت های بزرگ که همواره در پی تسخير و تسلط این مناطق بوده برجسته ساخته و توجه آنها را در مراحل مختلف تاریخی به این سرزمین معطوف داشته است. چنان چه تاریخ یک قرن اخیر افغانستان شاهد حضور سه ابر قدرت جهان چون انگلیس ها، شوروی ها و در حال حاضر امریکایی ها در سرزمین خود میباشد.
حضور هر کدام از قدرت های بزرگ فرا منطقه باعث جنگ های طولانی در این کشور شده و پیامد های زیان باری را نه تنها در قبال داشته است بلکه زمینه را برای مداخله ی قدرت های منطقوی و همسایگان افغانستان به منظور انجام جنگ های نیابتی نیز هموار ساخته است.