صلح
ماییم لالههای زردی در این بوستان صلح
بارانی هم نباریده بر ما از آسمان صلح
آواره و مهاجر و بی خانمان هنوز
ویرانه و خراب خانه ما از فقدان صلح
ماییم جنگ و دهشت و تزویر و انفجار
گیریم به هر معضلی در این جهان صلح
از دانش و ترقی و فرهنگ و رشد چنان
دوریم و جا مانده ایم از کاروان صلح
تحصل کرد دیگران زمنابع غنی و ما
ناکام هردو صحنه ایم و امتحان صلح
آتش بس و آشتی ما فتنه و فقط
یک روز دو روز بوده ایم ما میزبان صلح
این ملتی که داد هزاران جوان و پس
آخرچرا نمیرسد به ما آب و نان صلح
تشنه برای صلح و دلداده همچنان
صادق و صاف ملتیم از رهروان صلح
در این زمین زاده ایم و جان گرفته ایم
بهتر ز مردم ما نیست کسی پاسبان صلح
طرح زنو ریزیم و گلشن بی افکنیم
گویا که میرسد از راه عاشقان صلح
باهمت و شجاعت و از دل قدم نهیم
آهسته و دقیق از پی این ساربان صلح
بایسته نیست توقف و ما در تحرکیم
با نسل نو به پیش بسوی زمان صلح
واعظ بگفت که باشعر نشاید رسید به صلح
شعر است غزل و نغمه و ما بلبلان صلح
نفرت ز جنگ داریم و از ظلم خسته ایم
مشتاق، بیقرار و از ته دل خواهان صلح
باید سریع گذشت ز بمبست و جاده ها
در فرصت که داد به دست جوان صلح
ارشاد مکتوب است که با همدیگر زنیم
چنگی به اتحاد و حدت و بر ریسمان صلح
کاغذ به سر رسید و مرکب تمام گشت
از بس که نظم نوشتیم از زبان صلح
خواهم نوشت شعر و حتی ز خون دل
تا آن دمی برسیم ما به آرمان صلح
محمد رسول حسنیار بلخابی