صلح کلام مسافری است در درون خویش
به مسافری که به سمت دیگر میرود …
صلح دو کبوتر ناآشناست
که قسمت میکنند بغ بغوی آخرشان را
بر لبهی مغاک.
صلح اشتیاق دو دشمن است
هر یک جداگانه
برای خمیازه کشیدنی بر پیادهروی خستگی.
صلح آه دو عاشق است که تن میشویند
با نور ماه.
صلح پوزش طرف نیرومند است از آنکه
ضعیفترست در سلاح و نیرومندتر است در افق.
صلح شکستهشدن شمشیرهاست
رو در روی زیبایی طبیعی.
آنجا که شبنم
لبهی آهن را در هم میشکند.
صلح روزی است مأنوس، مهربان و سبکبال
که با کسی دشمنی نمیورزد.
صلح قطاری است که متحد میکند سرنشینانش را که باز میگردند
یا میروند به گردشی در حومهی ابدیت.
صلح اعتراف آشکار با حقیقت است:
با خیل کشتگان چه کردید؟
صلح یعنی پرداختن به کاری در باغ:
در نخستین گام، چه خواهیم کاشت؟
محمود درویش