برای شهری که درآن بوسه ممنوع است و سنگسار واجب

24 حمل 1401
2 دقیقه
برای شهری که درآن بوسه ممنوع است و سنگسار واجب

برای شهری که درآن بوسه ممنوع است

و

سنگسار واجب

به موهای سپیدش نارنجک بسته اند

پنجره هایش آتش گرفته است

درختانش اعدام می شوند

به

شهری که در آن نان بهای جان است

کودکانش

گرسنه اند

زنانش حذف می شوند

جهان برایش دروغ می بافد

در آسمانش

هیولا های کور

حاکم شده اند

شهریه اشغال شده است

درآن

آخوند ها

با مسلسل می خوابند

با حیوانات می خوابند

با پرندگان می‌خوابند

با کودکان می خوانند

۸

آخوند ها

در خیالشان بهشت آفریده اند

تا با حور

غلمان

بخوابند

بی دلیل نیست که آنها مبلغ بهشت اند

درکشور من

مادران پسران گم شده می زایند

دختران در قفس

مردان با غیرت

که شعورشان در خشتک هایشان خلاصه شده است

یک دنیای ویران که از آسمان نازل شده است

از کو ها

از میان گند خدا و سرمایه

مغزم پر از تظاهرات واژه هاست

تمام زنان و دختران شهرها بوی سنگسار می دهند

در چشمانشان مرگ موج می زند

وگورهای زنده ی دسته جمعی

شهر پر از سبعیت است

پر از طالب

پر از گند لشکر وحی که طوطی وار اسم خدایشان با نوک مسلسل ها دیکته می کنند

شهر پر از دیوان است

پر از بوی خفن آرزوی سیکس در فاحشه خانه های خیال بهشت و ذهن پلید و خیالات پوسیده ای طالب می جوشد

من برای شهرم

برای نوباوگان که امید در آنها پر نشکسته است

برای گرسنگان اعتراض می کنم

آی روزگار سهمگين!

در سرم فروپاشی این نظام سیه روزی جیغ می کشد

مانند

کوچه های کابل

زنان در خیابان ها

دختران زندانی

زلمی کاوه