بابسته شدن مکاتب دخترانه بی کار شدم ، شوهرم طلاقم داد

25 عقرب 1402
3 دقیقه
بابسته شدن مکاتب دخترانه بی کار شدم ، شوهرم طلاقم داد

نرگس در یکی از مکاتب دخترانه معلم  است. نرگس سه پسر و دو دختر دارد و شوهر نرگس مدت‌هاست که کار نمی‌کند. نرگس می‌گوید:« دوازده سال معلم بودم و با معاش معلمی نان خوردم. ولی حالا از زمانی‌که مکاتب به روی  دختران بسته شد و ما نیز بی‌کار شدیم، پیش‌برد زندگی برایم خیلی مشکل شده است. شوهرم روز‌ها به خاطری این که موادی خوراکه برای خوردن باقی نمانده بود، با من جنگ می‌کرد و گاهاً حتی مرا شکنجه می‌کرد که چرا کار نمی‌کنم.  او خودش کار کردن را دوست نداشت. فقط می‌خواست بخورد و بخوابد. همیشه برایم می‌گفت: من زن باسواد گرفتم تا او برایم کار کند. من اگر می‌خواستم کار کنم که نیازی به زن باسواد نداشتم.

فرزندانم نیز مثل من در حالتی بدی روحی قرار دارند‌. روز‌ها کوشش کردم تا کاری برای خودم پیدا کنم اما نتوانستم. از آن‌جا که کار‌های اداره را نمی‌توانستم به پیش ببرم، خواستم صفا کار شوم و در دفاتر و مراکز علمی و آموزشی صفا کاری کنم. تلاش زیادی به خرج دادم اما کار برایم پیدا نمی‌شد.

نمی‌دانستم چه چاره کنم. خسرانم از شوهرم می‌خواستند تا مرا طلاق بدهد و خودش برگردد نزد خانواده‌اش،  تا گرسنه نماند و در کنار ما از گرسنگی نمیرد. در این شرایط دشوار این‌که نمی‌توانستم کار پیدا کنم از یک سو و این که شوهرم می‌خواست مرا رها کند از سوی دیگر اذیتم می‌کرد. خانواده شوهرم به‌خاطری فقیر و بی‌کاری که دامن‌گیر ما شده بود، همیشه برایم نیش کلام می‌زدند و مرا منت می‌دادند که گاه‌گاهی یک مقداری ناچیزی پول به ما کمک می‌کنند. زندگی برایم دشوار شده بود. با خودم می‌گفتم اگر نتوانم برای خودم کار پیدا کنم چه خواهد شد؟  فرزندانم چه می‌شوند؟ روزگاری سختی را در این دو سال سپری کردیم.

سه ماه بعد از این که من بی‌کار شدم و نتوانستم وظیفه برای خودم پیدا کنم موادی غذایی را به کلی تمام کرده ‌بودیم. دیگر حتی نان خشک برای خوردن نمانده بود. دو روز و یک شب گرسنه ماندیم و چیزی برای خوردن نداشتیم، برای همین تلاش کردم تا از دوستان و خویشاوندانم یک مقدار پولی را قرض بگیرم و با آن پول بتوانم با آن پول غذا بخرم  تا این‌که بتوانم وظیفه پیدا کنم. بعد از تلاش‌های پی‌هم توانستم از یکی از نزدیکان فامیل شوهرم پنجاه هزار افغانی قرض بگیرم‌. شوهرم وقتی خبر شد که فرض گرفته‌‌ام، مرا سرزنش کرد و گفت که ما نان خوردن نداریم حالی قرض هم گرفتی حالا پول این قرض را چگونه پس بدهیم. شما می‌خواهید این‌ بار در قرض غرق شویم؟ من دیگر در این خانه زندگی نمی‌کنم و می‌خواهم طلاقت بدهم. بچه‌هایت نیز از خودت باشد

اوایل فکر می‌کردم شوهرم مرا می‌ترساند و جدی نیست. اما یک ماه بعد، او به شکل رسمی مرا طلاق داد و برای بار دوم ازدواج کرد. بعد از این که شوهرم مرا طلاق داد، زندگی برایم دشوارتر شد. دلم می‌خواست پدر، مادر و همه‌ی فامیلم را لعنت کنم که مرا به چنین مردی دادند، و هرگز در باره من و خوشبختی‌ام فکر نکردند.

روز‌ها داشت می‌گذشت و نیش کنایه‌های مردم نیز بیشتر می‌شد. ولی به حرف‌های مردم اهمیتی نمی‌دادم. کوشش می‌کردم تا وابسته‌ی شوهرم نیز نباشم. تمام وسایل خانه‌ام را در این مدت فروختم و خرج خانه خریدم. هرچند که روز‌های بیشتری می‌گذشت زندگی دشوار‌تر می‌شد و محدودیت از سوی طالبان نیز بیشتر می‌شد. کوشش می‌کردم ناامید نشوم. هرچند این حکومت بی‌رحم ما را بی‌کار و خانه نیشین کرده و هیچ توجه به حالت ما ندارند و از چنین حالتی خوشحال و خوشنود نیز هستند. اما چاره‌ی به جز قوی ماندن نداشتم.

من از احوال سه نفر از هم‌کارانم باخبرم که مانند من در شرایطی بدی قرار دارند. آن‌ها نیز از وضع اقتصادی خوبی برخودار نیستند و مانند من بی‌کار هستند. یکی از آن‌ها پیش من آمده بود تا از من پول قرض کند. اما وقتی از وضعیت و حالت من باخبر شد، ناراحت شد و با دست خالی از خانه‌ام رفت. دلم می‌خواست کمکش کنم اما نمی‌ توانستم و خودم نیاز به کمک داشتم. گروه طالبان با خانه نشین کردن ما، زندگی ده‌ها فامیل را خراب  کردند و هزاران نفر را به گرسنگی دچار کردند.

هرچند یک ماه می‌شود که تازه توانستم صفاکاری یک کیک‌پزی شوم اما هنوز هم خواب راحتم ندارم و شب‌ها وقتی می‌خواهم بخوابم ده غصه و فکر به سراغم می‌آید و نمی‌توانم بخوانم. به یادی روز‌های خوبم در مکتب می‌افتم. به یادی آن روز‌های‌ که با شادی برای شاگردانم آموزش می‌دادم و به خودم افتخار می‌کردم. روز‌های که هم کار داشتم و هم عزت و احترام. اما حالا خانه نشین شده و یک صفاکار. زندگی زیر سایه‌ی حکومت طالبان برایم غیر قابل تحمل شده است.»

نرگس می‌گوید: تلاش دارد تا با این شرایط ناپسند کنار بیاید و برای بقای و آینده‌ی فرزندانش امیدوار بماند. نرگس آرزو می‌کند تا روزی دوباره دروازۀ مکاتب و دانشگاه‌ها به روی دانش‌آموزان و معلمین باز شود. تا او بتواند دوباره برای نسل آینده تدریس کند.