میگوید، هیچ چیزی از شبِ کشته شدن پدر و مادرش توسط جنگجویان طالبان در خاطر ندارد، اما رنج و عذاب کشیدن بعد از دست دادن پدر و مادرش را برای لحظهی فراموش نمیتواند.
حالا او یک زن ۲۵ ساله شده است، بغض گلویاش را میفشارد و می گوید، ایکاش آن شب طالبان آنها را، همراه با پدر و مادر شان از بین میبرد. به قول خودش: «ای کاش طالبان ظالم آن شب همهی ما را میکشت، تا من و هر دو خواهرم، برادرانم، آواره و بی خانمان نمیشدیم. این همه رنج یتیمی و بی کسی را در خانه های هر کس تحمل نمی کردیم.
Photo: Sent to The Peace Window
فرزانه خالقی ۲۵ ساله، یکی از زنان معترض در ایران است. فرزانه زمان که چهار ساله بود در یکی از شب های سال ۲۰۰۱ میلادی، پدر و مادر اش توسط جنگ جویان طالبان درخانهاش از بین برده شده است. او می گوید، پدرش یک مغازهدار عادی بوده. جنگجویان طالب شب هنگام وارد خانهی آنها می شود و از پدرش به زور پول میگیرد و بعد از آن پدرش با ضرب تیشه بر سر اش توسط جنگجویان طالب به قتل می رسد،«آن زمان ما در حیدرآباد ولایت غزنی زندگی می کردیم. پدرم در شهر غزنی مغازه داشت و یک آدم عادی بود؛ اما طالبان شب وارد خانه ما شد از پدرم به زور پول زیاد میخواست، وقتی پدرم با دادن پول زیاد مخالفت کرده، آنرا با تیشه کشتند. بعدا مادرم زیاد داد وبیداد می کند مادرم را هم از بین میبرد.»
به گفتهی فرزانه، بعد از کشته شدن پدر و مادرش توسط جنگجویان طالبان، همراه دو خواهر و سه برادر کوچکاش، توسط کاکایش برای چند مدت به سرپرستی گرفته شد. او میگوید، در همان اوایل یک خواهرش در دورهی شیرخوارگی قرار داشت همراه با یک برادرش توسط کاکایاش به فرزندی داده شد. بعد از گذشتن چند ماه فرزانه همراه خواهر و برادر از خود کوچکاش به آشیانهثمر در ولسوالی «جاغوری ولایت غزنی» انتقال داده میشود. آشیانه ثمر یک پرورشگاه و خانهی امن برای کودکان و دختران بیسرپرست است. او میگوید، مکتب را درآشیانه ثمر به پایان میرساند، با سپری کردن آزمون کانکور، سال ۱۳۹۶ در یکی از انستیوتهای دولتی در کابل به دانشکدهی کمپیوترساینس، قبول میشود. فرزانه تا پایان دوره تحصیلیاش در خوابگاه انستیوت شب و روزاش را سپری میکرد، با پایان دوره تحصیلیاش، به قول خودش، دوباره آواره خیابانهای کابل میشود و شبها را، به خانههای دوستاناش برای چند مدتی میگذراند. به گفتهی فرزانه، بعد از اتمام دورهتحصیلیاش برای یافتن کار به هر نهاد دولتی و خصوصی مراجعه کرد؛ اما موفق به یافتن شغل نشد. فرزانه بعد از نیافتن شغل، مجبور شد همراه پسر خالهاش نامزد کند تا از آوارگی و بی خانمانی نجات یابد، «من اصلا علاقمند به ازدواج نبودم؛ اما نداشتن پول و سرپناهی برای زندگی مرا مجبور کرد همراه پسر خاله ام نامزد کنم و در خانه آنها زندگی نمایم. از این که من و پسر خالهام همسن بودیم ( هر دوی ما ۲۳ سال عمر داشتیم.) خوشحال بودیم. در آخرین ماه سال ۱۳۹۹ نامزد شدیم و من هم بخاطر اینکه خانه برای زندگی نداشتم، بعد از عقد محرمیت همراه خانه خالهام ( فامیل نامزدام) زندگی میکردم.»
فرزانه میگوید، چهار ماه اول زندگی با خانوادهی نامزداش خوب پیش میرفت، بعد از آن، مادرشوهر و خواهرهای شوهراش به هر بهانهی خشونت، لت و کوب میکرد. به گفتهی فرزانه، خانوادهی نامزد اش از بی کسیاو سوآآ استفاده کرده و هر چه ظلم از دست شان میآمد، بر او روا داشته است، «بعد از تمام کردن درسهایم در انستیتوت دیگر جای و پولی برای زندگی نداشتم، چند ماه را در اتاقهای دوستانم سپری کردم؛ ولی دیگر راهی نداشتم تا پیشنهاد پسر خالهام برای ازدواج قبلا داده بود را باید میپذیرفتم. با پذیرفتن پشنهاد ازدواج پسر خالهام به زودترین فرصت همراهاش نامزد شدم و بعد از نامزدی همراه خانوادهی نامزدم زندگی می کردم، که بعد گذشتن چهار ماه، خانوادهی نامزدم از هیچ نوع ظلم برمن دریغ نکردند. من را همیشه لت و کوب میکرد.»
به گفتهی فرزانه، او در خانوادهی نامزدش مثل یک خدمتکار برای همه بود و هیچ یک از عضو خانوادهی نامزداش او را، با اسم خود اش صدا نمی کرده و به جای آن از کلمههای توهین استفاده مینمود، «خانوادهی نامزدام حتا حاضر نبود برای یکبار اسم من را صدا بزند، همیشه من میگفت، یتیم دختر، دختر بیپدر و مادر، دختر نفرین شده که هیچ کسی را نداری. هر کاری که میشد من را با جملهی یتیم دختر و دختر بی پدر و مادر صدا میکرد، با هر چیزی که در دستشان میآمد خاله و دختراناش مرا لت و کوب میکرد. نامزدام شبها وقتی از کار میآمد، به حرف مادراش میرسید و من را با مشت و لگد هر وقت لت و کوب میکرد. اجازهی رفتن به بیرون و استفاده از تلفن را، نداشتم. تلفن من را آنها از من گرفته بود، تمام روز کارام پاککاری، آشپزی و دیگر کار های خانه وظیفهام شده بود در صورتاندک به کارها دیر رسیدگی میکردم، مادرنامزدام خودش را عصبی سر داده و خوب من را، لت و کوب میکرد.
فرزانه میگوید، او نه ماه را با پسر خالهاش نامزد بود، در این نه ماه او مثل یک زندانی تمام وقت در خانه بود و از هیچ حق آزادی برخوردار نبوده. او می افزاید، پسر خاله اش از او پنهانی به ایران میرود، این باعث میشود تا فرزانه از خانهی نامزداش بیرون شود و در خواست طلاق از بدهد. به گفتهی فرزانه، در زمان که او میخواست از نامزداش جدا شود، طالبان بر افغانستان حاکم شده بود و هر روز شاهد محروم شدن حق زنان توسط طالبان بود. در این زمان فرزانه دوباره آواره خیابانهای کابل بود، به قولخودش، «بخدا شب که نزدیکم میشد زندگی برایم سیاهیاش بیشتر میشد، حیران میماندم شب را کجا سپری کنم. یک دختر جوان و بی کس بودم، هیچ پول با خود نداشتم. هیچ قوم و خویشی نبود. شبها را بیشتر اوقات پیش دوستانم میرفتم و روز را پیش هر ملا میرفتم تا طلاق من و نامزدام را بنویسد که آنها بدون اجازهی نامزدام کار طلاق من را اجرا نمیکرد.»
فرزانه میگوید، خانواده نامزداش و خود نامزداش برایاش گفته که طلاق او را نمیدهد و تا زنده است و نامزد بماند. به گفتهی فرزانه، «وقتی به نامزدام تماس میگرفتم تا با طلاق موافقت کند قبول نمیکرد و من را میگفت، باید موهایات مثل دندانهایت سفید شود تا طلاقات بدهم در غیرآن نه طلاقات میدهم و نه همراهات عروسی میکنم.»
فرزانه میگوید، او ماهها به پیش ملا برای گرفتن طلاقاش مراجعه کرد، اما گوش شنوایی نبود صدای بی کسی او را بشنود. به قول خودش، جای برای شکایت نبود، طالبان هر روز در محدود کردن زنان حکم صادر میکرد راهی برای نجات از یک زندگی تحت ظلم و شکنجه در آن زمان کم بنظر میرسید. به گفتهی فرزانه، نامزداش در ایران تصادف می کند که بدناش سخت دچار آسیب میشود، در زمان بیماریاش در بیمارستان حاضر شده تا فرزانه را طلاق بدهد.
فرزانه در ادامه صحبتهایاش میگوید، از آغاز زندگی طالبان پدر و مادراش را، از آنها گرفت و تمام اعضای خانوادهاش از هم پاشید. او می گوید، او با خواهران و برادراناش، همانند روابط یک خانواده ندارد. به گفتهی فرزانه، فاصله و دوری از خواهران و برادراناش صمیمیت خواهری و برادری را، از بین برده است. او در ادامه میگوید، خواهراناش بخاطر نداشتن سرپرست مجبور به ازدواج زیر سن شدند و زندگی آنها همچنان در سایهی ظلم و خشونت فامیلی گره خورده است. فرزانه میگوید، در میان خواهراناش تنها او توانسته درساش را بخواند و همچنان برای رسیدن به آرزوهای اش مبارزه نماید. به قول فرزانه، حاکمیت دوباره طالبان، او را از آرزوها و دستاوردهای اش دور کرد، فرزانه میگوید، اگر طالبان در افغانستان حاکم نمیشد او میتوانست کار نماید و تمرین ورزش مورد علاقه اش که رشتهی تکواندو است، ادامه میداد. فرزانه میگوید، او قبل از آمدن طالبان در رشته تکواندو تمرین میکرد و تا مرحله کمربند سبز صعود کرده بود که با مشکلات مالی مواجه شده و دست از تمرین برداشته و با آمدن طالبان تمامی کلپهای ورزشی برای دختران مسدود شده و او نیز از ورزش به دور ماند.
فرزانه بعد از جدا شدن از نامزداش، کمتر از یک ماه را، تنها زندگی می کند و بعد از آن با یکی از پسران اقارباش در ایران ازدواج میکند. او می گوید، راضی به ازدواج دوم نبود، اما حاکم بودن طالبان در افغانستان و بی خانمانی او را مجبور کرد تا تن به ازدواج پسری بدهد که هیچ شناختی نداشت، «بعد از جدایی از نامزد اولام، بخاطر نداشتن جای برای زندگی و حاکمیت طالبان، مجبور شدم با یک پسر که هیچ شناختی ازاش نداشتم، ازدواج نمایم و از کابل به ایران بیایم.»
به گفتهی فرزانه، او برای بار دوم در ماه جدی سال ۱۴۰۰ در ایران ازدواج کرد. فرزانه میگوید، در ازدواج دوماش نیز، بارها از سوی خانوادهی شوهر و شوهراش مورد آزار و اذیتهای لفظی قرار گرفته، او در ادامه می گوید، « شوهر دوم ام همواره بخاطر بیکس بودنم توهین میکند، اما من حوصله میکنم تا زندگی ام دوباره خراب نشود.»